فرشته لحظه ها

منوي اصلي

آرشيو مطالب

لينکستان

ساعت

امکانات

ورود اعضا:

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 13
بازدید هفته : 16
بازدید ماه : 16
بازدید کل : 20288
تعداد مطالب : 7
تعداد نظرات : 2
تعداد آنلاین : 1



Alternative content



آرزوی زن بودن..

 

مردی ناخوش و خسته شده بود از اینکه باید هر روز به سر کار برود درحالیکه همسرش در خانه به سر می برد   
و به علاوه به او حسودیش شد، چرا که همسرش تعاریف و آرزو و تبریک بسیاری در روز زن دریافت کرده بود 
 
دلش خواست که همسرش بفهمد که او چه کارهایی انجام می دهد پس آرزو کرد:
خدای عزیزم، من هر روز، روزی 8 ساعت سر کار می روم درحالیکه همسرم فقط در خانه می ماند. می خواهم او بداند که من چه سختی را تحمل می کنم. پس تقاضا دارم که اجازه دهی بدن من و او با هم جابجا شود، تنها برای یک روز. آمین
 
خداوند با حکمت بیکرانش آروزی مرد را برآورده کرد
 
فردا صبح مرد به عنوان یک زن، از خواب بیدار شد   
از جایش برخاست
 
برای همسرش صبحانه حاضر کرد، بچه ها را بیدار کرد، لباس های مدرسه بچه ها را مرتب کرد، به آنها صبحانه داد،ناهارشان را بسته بندی کرد، آنها را به مدرسه برد،به خانه برگشت و لباسها را برای بردن به خشکشویی برداشت  آنها را به خشکشویی داد و به بانک رفت تا حساب پس انداز باز کند به خواروبار فروشی رفت سپس خریدهایش را به خانه برد،قبضها و صورتحسابها را پرداخت کرد و مانده حسابها را در دفتر خرج بررسی کرد. جای خاک گربه را تمیز کرد و سگ را حمام کرد  

ساعت دقیقا 1 شد 

 

و با عجله تختها را مرتب کرد ،لباس ها را شست ،جاروبرقی

کشید،گردگیری کرد و کف آشپزخانه را جارو و تي کشید
به سرعت رفت به مدرسه تا بچه ها را بردارد و در راه خانه با هم بحث کردند شیر و کیک برایشان آورد،و بچه ها را كمك کرد تا تکالیفشان را انجام دهند،سپس میز اتو را برداشت و در حین تماشای تلویزیون لباس ها را اتو زد 
ساعت 4:30 بعدازظهر,
 
سیب زمینیها را پوست کند و سبزی ها را برای درست کردن سالاد شست، گوشت قل قلی درست کرد و لوبیاهای تازه را برای شام آماده کرد
بعد از شام 

آشپزخانه را تمیز کرد و ماشین ظرفشویی را روشن کرد.لباسها را تا کرد، بچه ها را حمام کرد و آنها را خواباند    
ساعت 9 شب
 
او بسیار خسته بود و با اینکه هنوز همه کارهای روزانه اش تمام نشده بود به تختخواب رفت تا عشق بازی کند    
صبح روز بعد

او بیدار شد و سریع کنار تختش زانو زد و گفت: خدایا! من نمیدانستم که به چه چیزی داشتم می اندیشیدم. من خیلی اشتباه کردم که به خانه ماندن همسرم حسودی می کردم. خواهش میکنم، آه، آه، لطفا بیا قرارمان را برگردانیم. آمین
 
خداوند با حکمت بیکرانش پاسخ داد:
 
پسرم میدانم که اکنون درس خودرا آموختی و من خوشحال خواهم شد که همه چیز را به روال گذشته اش بازگردانم. اما تو باید 9 ماه صبر کنی چرا که دیشب باردار شدی ... !!!

 

نويسنده: Fereshteh joon تاريخ: جمعه 6 ارديبهشت 1392برچسب:آرزوی زن بودن,, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

درباره وبلاگ
به وبلاگ من خوش آمدید

نويسندگان

لينکهاي روزانه

جستجوي مطالب

طراح قالب

© All Rights Reserved to lovelyangle.LoxBlog.Com | Template By: NazTarin.Com